عاشقم کردی و رفتی****خیلی ساده سرد شدی و رفتی

در کوچه ای خلوت به دنبال عشق می گشتم عشقی که تا ابد با من باشد عشقی که بتواند من را درک کند

 

در کوچه ی خلوت گلی را دیدم گلی که پر از احساس و پر از خون جاری از عشق بود.

 

شاید شما فکر کنید که کوچه ی خلوت فقط برای قصه هایی از جدایی است ولی نه بعضی از کوچه های

 

خلوت انسان رو به عشق نزدیک تر میکنه .

 

در آن کوچه یک گلی بود که شاخه ای شکسته داشت گلبرگ های آن پرپر شده بود و جز آه و ناله چیزی

 

برای حرف نداشت .

 

من آن شاخه ی خشکیده را به خانه بردم از او مراقبت کردم او را در جایی قرار دادم که سرور تمام گلها

 

شود به آب دادم از خورشید خواستم که بهترین نور خود را به گل بتاباند تا آن گل شایسته ی سروری گلها

 

را داشته باشد .

 

 من از او آن قدر مواظبت کردم گاهی دستم از خارهای آن گل زخمی میشد ولی با هر رنج و زحمتی بود

 

آن را به درجه ی سروری رساندم .

 

حال من آن گل را در گلدان خود نگه داشته ام و او را همچون خدا میپرستم و او هم با بوی خوش خود

 

مرا سر مست میکند.