وبلاگ :
*صحنه هاي زندگي *تلخ و شيرين*
يادداشت :
عبور از فصل پاييز
نظرات :
2
خصوصي ،
46
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
كيوان گيتي نژاد
سلام شاعر عاشق دردت مي شه عين عشق من خسته و نارسيده نارسيده چه عرض کنم که اگر به انصاف نظر کنم از پختگي سوخته ولي معشوق دوست داره نرسيده باقي بشه اخه مي دوني زليخا گنه بسيار داشته و يوسف اخر پاکي و درستکاريه مشکل من همين پاکي و لطف و صفاي يوسفه آخر هر روز ردم مي کنه به هر شکلي از خود دورم مي کنه منم هر روز سر جاده مي شينم دونه دونه ماشينا رو نگاه مي کنم هر روز مي گم مي ياد من و با خود مي بره پيش خانواده من و جام مي ده ولي يوسف مي دوني عاشق زياد داره دنبال خوباش مي گرده و زليخا بي ابرو ترين عاشقشه مونده زليخا با دنيايي ارزو و خيال شبي نيست يوسف تو روياهاش نياد کارش شده فقط ارزو و نياز به يوسفي که حتي حوصله روش و ديدن نداره ولي يک چيز هست که نمي دونه اونم اينه که زليخا عاشق تر ين عاشق زمونه و زمون باقي مي مونه چون هر که عشقي داره تو دلش به اين خاطره که مي دونه معشوق بهش لبخندي مي زنه لااقل ازش دوري به اين شکل که نخواد روش و ببينه دوري نمي کنه ولي زليخا با همه بي اعتنايي و دوري و از خود روندن يوسف باز چراغ بدست جلو شهر به انتظار همان دوري يوسف مي شينه از صبح تا عصر که شايد يوسف و ببينه اينه که زليخا از همه عاشقاي دنيا عاشق تره ارزو کن دعا کن زليخا لايق يوسف روزي بشه يوسفم روزي دل زليخا رو نشکنه و اينهمه سال اوارگي و مجنوني زليخا به عشق خودش را انساني و عاشقانه پاسخ بده لااقل اگر زنده نمي خواد زليخا را بزاره لحظه مرگ رو زانو.انش جون بده و بدونه مرگ هم مانع عشق و علاقه زليخاي گنهکار نمي شه چون اون در شهر عشاق منتظر مي شينه